loading...

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

بازدید : 1
سه شنبه 22 بهمن 1403 زمان : 14:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

مدتیست مشغول بند زدن به تکه‌های شکسته و تیمار دلمم ، زخمها و سوختن‌هایی که التیام آنها دشوار ولی خوب شدنیست . چرا که من قلبهای مچاله شده‌ی زیادی دیدم که خدا چاره‌‌‌ای ساخت برای نجاتشون .
بیچاره دلم با هر دردی که میکشید میگفت دیدی حق با من بود بازم اعتماد تو سبب شد که ...
من شرمنده میشدم اما بهش که نگفته بودم این آخرین باره و دیگر تکرار نخواهد شد و به هیچ کسی اجازه نخواهم داد که باهاش سرگرم و ...

آخر از گذشته نه تنها درس نگرفتم بلکه فکر کردم اینبار با دفعات قبل فرق میکند آخه دلی رو می‌دیدم اون طرف که خیلی جدی پایِ کار بود و داخل ماجرا.
( !! ینی اشتباه میکردم !!)
ولی من هر چقدر این طرف برای بودنش دست و پا میزدم او آرامشی داشت آنطرف و با سکوتی مبهم برای نبودنش بهانه‌‌‌ای می‌آورد و برای نیامدنش تلاش .
از یه جایی به بعد متوجه شدم باید با کلماتی همچون نمیشه ، نشد ، شاید نشه ، نمیتونم و ... کنار بیام وقتی این کلمات به دفعات تکرار بشن تعبیری جز نخواستن نخواهند داشت و سخت نیست فهمیدن تراش بهانه‌ها که نخواستن را بر باور آدم بنشاند که او نمیخواهد گامی‌برای بودن بردارد .
سرانجام کار
میفهمی‌که در این دنیا هر کاری با تلاش نتیجه میدهد الّا عاشقی .
هر چقدر ضجًه بزنی و احساس به حراج بگذاری و قلبتو لِه کنی زیر دست و پا زدنات بیشتر زجر میکشی و فقط اوقات فراقتی پر کردی برای دیگران .
لابلای زخمهای دلم رسیدم به اونجا که با کلمات منفی هم میشه کنار اومد ، " نمیشه ،
نشد ، نمیتونم ، شاید‌ها و ... "
اینکه باور کنم نبودنش را سخت نیست چرا که نخواستنش باورم شد و این باور دست و پا زدن یا جنگیدن من در این طرف برای بودنش را بدون تعریف گذاشت
راحت تر بدون نگرانی و به آرامی‌دلم رضایت داد به تنهایی و همان عالم دو نفره‌ی خودمون که "من بودم و دلم "
چه شادمان بودیم و بی فکر ، منو دلم خنده‌هایی داشتیم واقعی و خودمونی .
فارغ از هر تفکری .
اینکه روزا در این فکر باشم که خدا رو شکر امروزم بخیر گذشت و شبها در این فکر یا بهتره بگم ترس که نکنه چشامو ببندم و بعد از بیداری دیگر کسی نباشد آخه معمولا تنهایی‌های من یهویی اتفاق میوفتاد بعد از خوابی آرام فردایی تنها انتظارم را میکشید .
غافلگیر شدم این بار چرا که راهِ رفتن فرق کرده بود ، یهویی نبود و نقشه طور دیگه‌‌‌ای بود ،
اینقد نبودن ، نشدن ، نمیشه‌ها و نخواستن‌ها میاد که خودمون بدرقه کنیم در واقع تنهایی رو خودمون گردن بگیریم و به قولی بشنویم "خودت پَسِمون میزنی "
شاید اینطوری بهتر باشه و کسی زیر سوال نره که ...
ولی خب رفتن رفتنه .
دلمو که از بخش‌های سوختگی و شکستگی ترخیص کنم با هم میریم به دنیای خودمون . دنیایی پر از من و لبریز از دلم .

در این میانه برای بعضیا
بازی کردن هم خوبه اما نه با احساس و دل آدما .

و من در هنگامه‌ی این بازی‌ها رسیدم به آنجا که میگن " کسی که دوستت دارد کنارت می‌ماند نه آنکس که تو دوستش داری "
بیچاره دلم ...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 48
  • بازدید سال : 220
  • بازدید کلی : 6267
  • کدهای اختصاصی